دیگر به سیاه مشق هایم فکر نخواهم کرد
دیگر فکر نمی کنم که وجود داری
و لبخندی که سال های دراز
عینک ذهنم را
لعابی دلخواه می زد،از یاد می برم
دیگر
نه می خواهم آفتاب را ببینم
نه نگاه تو را
می خواهم گردن بندی ببافم از کوکب و شیپوری
با هزار مروارید طلایی
بیاویزمش گردن مترسک
نه تو
دیگر به آن پچ پچ عاشقانه
دل نخواهم بست
و به خاک می سپارم
تمام قدم های عشقولانه ای که دست در دست ،با تو زدم
دیگر برایم مهم نیست
با کی
و کجا
و روی کدامین شانه ی عاشق دروغین،تکیه کرده ای
مهم نیست چگونه برای جسمت
عشق را فیلم نامه ای می کنند،پر حرارت و آتشین
و بازی می کنند تجاوز به تو را
مهم نیست بعد چند بار
کنارت می گذارند
و می شوی آشغال
و می شوی تکراری
و عوض می شوی با یک ملخ دیگر
که قرمزتر است
و سکسی تر
دیگر به آن نامه های احمقانه ای که یک روز ،عاشقانه می نامیدمشان
احساس ندارم
گذاشته ام روی هیمه های سرخ دار خشک و شکسته ی زخمی
مثل قلب من
به آتش می کشم
در روی بخاری حلبی
یک به یک
و آهسته می گویم(دقیقه ای ستاره بار)
عشق،با تو زنده شد
و بی تو
آه
20/dec
No comments:
Post a Comment