این روز های نیامدنت
خاموشی خودم
خاموشی آفتاب
سپیده سرک می کشد
بندر را
و در ازدحام انتظار
نفس می کشید ایستگاه
:یک تا دو ساعت دیگر
با من که پرسیده بودم ،گفتند.
با واژه هایی که بیدار گشته اند ،راه می روم
راه می روم
می مانم
راه می روم
می مانم ،با هولی که در من چرت می زند
چهره ها را می کاوند
اشباحی که چمدان ها را
بر سکوی اشتیاق می نشانند
سیگاری می گیرانم
و دود گرمش
در سکوت مه
راه می افتد
را می روم با
می مانم با
راه می روم!
می مانم!
بر بالای آخرین تیر چراغ
کلاغی
مرا می پاید
من
راه را
اسفند 80
بندر انزلی
ترمینال
بندر انزلی
ترمینال
No comments:
Post a Comment