Saturday, December 25, 2010

خلوت


روبرو کسی نمی آید
پشت سر
خبری نیست
باد می آید و خاطره ها
بر خاک می نشیند
و خاکه های اندوه
بر موی و روی.
در نجوای سکوت و خلوت فصل
سنجاقک لحظه
بال می زند
تنهایی بی پایان مرا
گرم می شوم
در همهمه ی پنهان برگ هایی که
به خواب میروند
بر بالش حرف هایم
بیدار می شوم
فکر می کنم
پروانه هایت در عمیق هول جایم گذاشته اند
یا نه؟
چه قدر دلم می خواهد
غبار از کفش حوصله بروبم
تا مسیر پارک بکشانم کوچه ی سکوت را
تا بیایی و بنشینی بر نیمکت حالا
و ببینی سرسره بازی عشق را
آه
اما
خاموشی
در نگاهم بیدار مانده
و باد
کوچه را با تمام خاطرات جارو می کند

تقدیم به عکاس،مترجم و دوست خیلی خوبم سمانه
25/dec


1 comment:

Hush said...

ye zare love kharj mikardi khob :-D
merC
ghashng bud!:-*