خنده
می گریم
گریه
می خندم
نگاه می کنم به پنجره
نوای آرام مرد چوپان
نی لبک
آرام
تاب می خورم
آه می کشم
بی حوصله
دور حیاط می دوم
به کلاغ روی دیوار سنگ میزنم
به زمین و آسمان،چپ نگاه می کنم
سکوت
تیک ساعت
یک بطری بالانتینز
تا آخرین قطره
به آتش می کشم خودم را
خاموشش می کنم
جیغ می کشم
صدایت می زنم
می نشینم
زانو به بغل
نزدیک دیوانه شدن
تو می آیی
باز می گویی:باز یک دقیقه نبودم
یک دقیقه؟
هفت قرن انتظار!!!
می فهمی؟
25/dec
No comments:
Post a Comment