هرگز نتوانستم
سایه را
با کبوتر آشتی دهم
هراس را از کوچه های بن بست
به بیابان حاشیه بکوچانم
هرگز نتوانستم
رویاهایم را
که هر نیمه شب باز می گردند
زخمی و اندوهگین نبینم
و در هیاهوی جیر جیرک ها
بیدارشان نگه دارم
نتوانستم
ماهی قرمز کوچکی را
که در انگشتان گیجم
بی آب جان میداد
در یابم
هرگز نتوانستم و عشق
در خلوت دست هایم
هر روز که می گذرد
زردو
زردو
زرد می شود
20/dec
No comments:
Post a Comment