رها میشوم تا ته یک ترانه
که شاید بماند ز من یک نشانه
به موج غزل های من فرصتی ده
که عریان شود در سحر،عاشقانه
پریشب ترا ناگهان خواب دیدم
قدم می زدی در مسیر جاودانه
گمانم غمت کهنه گشته،ولش کن
چرا می دهی دل به غم بی بهانه
بگو خستگی را کجا می تکانی؟
که تا من شوم سوی آنجا روانه
چراغی برایم بیاور تو امشب
که تا بگذرم من ز مرز زمانه
اگر کاوه امشب ز روزن در آمد
رها می شوم تا ته یک ترانه
11/OCT
No comments:
Post a Comment