دست خیس خوبم را آفتاب می بوسد
لاله در شب ظلمت با شتاب می بوسد
سایه رفیقان را دیده ام به محرابی
کاندر آن خدا روی،هر خراب می بوسد
ذوق دل نشینم را از پس زمان لیلی
با طنین رگبار اضطراب می بوسد
شانه ضمن همدردی با کتاب گیسویش
رنگ تیره را از دم،بی حساب می بوسد
انفجار شوم را در طلایه ی خورشید
عاشقی به پستوی،یک کتاب می بوسد
آنچه گفته ام با تو از دلایل را هم
هر سپیده ی تازه،بی نقاب می بوسد
پای تکسواری را از قبیله ی رویش
خیال از نگاه دل در رکاب می بوسد
لاله در شب ظلمت با شتاب می بوسد
سایه رفیقان را دیده ام به محرابی
کاندر آن خدا روی،هر خراب می بوسد
ذوق دل نشینم را از پس زمان لیلی
با طنین رگبار اضطراب می بوسد
شانه ضمن همدردی با کتاب گیسویش
رنگ تیره را از دم،بی حساب می بوسد
انفجار شوم را در طلایه ی خورشید
عاشقی به پستوی،یک کتاب می بوسد
آنچه گفته ام با تو از دلایل را هم
هر سپیده ی تازه،بی نقاب می بوسد
پای تکسواری را از قبیله ی رویش
خیال از نگاه دل در رکاب می بوسد
18/oct
No comments:
Post a Comment