Wednesday, October 6, 2010

جیر




پدر گفت :گاومون ایندفعه هلشتای * میزاد
من پرسیدم:یعنی چی ؟
-خب اون بزرگتره،اگه ماده باشه شیر بیشتر میده،اگه نر باشه خیلی بزرگتر میشه
ماده و نر فک کنم یه چی تو مایه های جی جی* دار و بدون جی جی میشه
پیشونی سفید که حسابی شیکمش بزرگ بود و جی جی هاشم باد کرده بود و حتمن پر شیر بود،این پا و اون پا میکرد
بابا میگفت امشب وقتشه،هر چه به پیشونی سفید نگاه کردم و ازش پرسیدم به من نگفت که وقتشه یا نه
اما بابا رفته بود گوششو ناز کرده بود و ازش پرسیده بود:امشبه؟درد داری؟پیشونی سفید بلند گفت:مـــــــــــــــــــــــا
بابای من زبون گاوا رو خوب می فهمید.
خسته شده بودم،هر چی بازی بلد بودم کردم،بدون دغل بازی ،دغل بازی خطرناک بود،آخه یه دفه:طویله تاریک تاریک بود و یه گوشش ورزایمان * بسته شده بود و مدام هوا رو بو میکشید و بر میگشت سمت پیشونی سفید .
ورزایمان اسم نداشت،بس که بد جنس بود،از چشاش خون میبارید،دیوونه بود،بابا میبردش جنگش میداد جمعه بازار ها
یه روز شیش تا گاو بزرگ تر از خودشو زده بود زمین ،تازه یکیشو همونجا سر بریدن،فکر کنم که دغل بازی کرده بود.
خلاصه از اون موقع به بعد دغل بازی نکردم
پیشونی سفید عرق کرده بود و پاهاش رو یه طور مسخره ای وا کرده بود ،انگار که الان یه پی پی گنده کنه ،از اونا که ازش بخار میاد و سبز رنگه،بابا دویید سمت خونه
-مـــــــــــــــــــــــــــا مــــــــــــــــــــــــــــــا
-بابا بیا پیشونی سفید داره میمیره
پاهای پیشونی سفید میلرزید و دمش رو بالا داده بود و شکمش هی تکون می خورد
ورزا هم شروع کرد سر و صدا کردن
چوب دستم را نشان ورزا دادم و گفتم:خفه شو قلچاق دیوز*
این فحش رو تازه یاد گرفته بودم،بابا به یکی از اون پلیسا گفته بود و اونم در رفته بود،همه پلیسا از بابا میترسیدن
شاید چون بابا تو انبار زیر طویله که هیچ کی به جز خودش جاشو نمی دونست کلی اسلحه داشت.
بابا داشت بر میگشت،از پشت پیشونی سفید یه چیزی زده بود بیرون.
-بابا اونجا رو نگاه،اون چیه؟
-گوساله داره به دنیا میاد
بابا همراش یه ملافه آورده بود و یه قیچی و یه سطل بزرگ که داشت پر آبش میکرد
به سمت پیشونی سفید رفت و آروم نازش کرد:زور بزن حیوون،زور بزن ،آفرین و بعد تندی پرید پشت گاو سر اون چیز عجیب رو گرفت،یه چیز کثیفی بود که آبکی بود و بوی گند میداد*
بابا آروم شروع کرد به کشیدنش و همزمان میگفت:زور بزن
من بس که زور زدم سرم گیج رفت و نشستم رو کاه ها
پیشونی سفید تند تند نفس میزد و هی خودشو به عقب هل میداد و یه صدای عجیبی عین زوزه ی سگ از خودش در می آورد.
بابا با دست چند تا به پشت گاو محکم زد ،عین سیلی هایی که به من میزد و گوشم سوت میکشید و انگار صورتت رو گرفتی رو منقل پر از ذغال قرمز شده ،واس قبل کباب ،آخ کباب
آب دهنم راه افتاد،اون چیز خیس یه دفعه ای آفتاد پایین و پیشونی سفید تندی برگشت سمتشو شروع کرد به لیسیدنش و چند دقیقه بعد یه چیز سیاه از توی اون در اومد و بابا هم قیچی رو برداشت،بلند شدم و نزدیک تر رفتم ،پیشونی سفید با شاخش هلم داد دور تر ،من اما گوساله ی سیاه و براقش رو دیدم
بابا با قیچی رفت سمت گوسایه و دودولش رو برید!* و اون چیز کثیف رو برداشت و انداخت پشت طویله
پیشونی سفید مشغول لیسیدن گوساله شد،گوساله پهن شده بود کف طویله و چشمای سیاهش تازه داشت وا میشد و چند دقیقه بعد با پاهای استخونی کوچیکش شروع کرد به لرزیدن و بلند شدن.
پیشونی سفید هنوز داشت خال خالی رو لیس میزد
-بابا اسمش بشه خال خالی؟
بابا نگاهی کرد و گفت:خب آره ،نگاه همه جاش خال سیاه و سفیده دیگه
خال خالی هی زور زد و هی افتاد،هی زور زد و افتاد
ورزا چشاش شده بود اندازه ماهیتابه
پیشونی سفید با سرش هی میزد به خال خالی
بابا گفت:تنبل خانوم بلند شو
من گفتم:خال خالی خانوم بلند شو ،نگاه کن جی جی مامانی رو؟پر شیره
خال خالی نگاهی به من کرد و بعد به جی جی پیشونی سفید و یه دفعه ای پرید و باز پاهاش لرزید و باز نزدیک بود بیفته که نیفتاد و پرید سمت جی جی و شروع کرد به خوردنش
ملچ ،ملچ،ملچ،ملچ
بابا ملافه رو انداخت رو خال خالیو و بعد سر پیشونی سفید رو ماچ کرد،منم رفتم خال خالی رو ماچ کردم،پوستش بوی گاو میداد.
بابا آب آورد چلوی پیشونی سفید گذاشت و بعد کاه آورد زیرش ریخت و نصفه کیسه علفا رو خالی کرد جلوش
خال خالی هنوز ملچ ملچ میکرد،انقد خورد که شیکمش باد کرد و بعدش بابا سطل و آورد و شروع کرد به دوشیدن
من خمیازه ای کشیدم و روی کاه ها دراز کشیدم و چشام داشت بسته می ...
آخرین چیزی که یادمه اینه که بابا بغلم کرد و برد خونه

بی سواد ها:
هلشتاین-نژادی اصیل از گاو های هلندی
پستان گاو
گاو نر
قلچماق دیوس
رحم گاو
ناف گوساله را برید


06/act

No comments: