Friday, April 8, 2011

گناه



می ترسم!

اینجا،
در تنها،
کسی مرا می پاید
و آگاه است از راز نا گفته ی قلب من
کسی که پیچ و خم های گره پیشانی ام را می شناسد
و پرش های عصبی دست های نحیفم را می فهمد
و بی شک
آن شب بد خوابی
دست های لرزان مرا
در دست خود گرفته بود
و هذیان های مرا گوش می داد!
می ترسم
می دانم
پشت آن در و آن چراغ چشمک زن پنجره ی مه گرفته ی اشک ریز
کسی با دوربین دو چشمی اش
درون مغز مرا می کاود
صدای سورنا*
در تمام این اتاق بی خورشید پیچیده
ترسم از توست
وقتی که آخرین بار
قبل رفتنت
یک نگاه ایستادی
و تلخ خندی بی روح
روی لبان مرده ات بود
آری
تو تمام خیانت هایم را فهمیدی



سورنا نوعی ساز کوبشی

8/Apr

No comments: