Saturday, April 23, 2011

ماه کامل



ماه نزدیک کامل شدن بود،دندان هایم کز کز می کرد و تنم داغ شده بود.
آرام میدان را دور زدم و روبروی اولی ایستادم.
عطر پوستش را از بین کرم و ادکلن وبرق لبش به ریه کشیدم.
***
سردم شده بود که بیدار شدم،دست چپم زیر شکمم بود و مثل گوشت لخمی آویزان کتفم ،عبور گرم خون به داخل رگ هایش هوشیاریم را بیشتر کرد.
ناخن هایم هنوز نیمه سیاه بود و هنوز نمی توانستم روی دو پا بایستم.
وسط کلبه مخروبه ی ته باغ انگورمان بودم که زمانی پدرم در آن شراب می گرفت.سه کوزه ی گلی بزرگ ردیف کنار هم چیده شده بودند.
بوی آهن زیر دماغم بود،کمی جا به جا شدم و نگاهی به اطراف کردم،روی زمین جا به جا لکه های خشکیده ی خون و کنار در قفل شده ی کلبه ،جسد لخت دختری با موهای بلند پر کلاغی و رگه های پسته ای رنگ، دمر افتاده بود،تلو تلو و چهار دست و پا به سمتش رفتم و برش گرداندم،نصف صورتش نبود و جا به جا از ران ها ،کفل هایش و شکم اش گوشت کنده شده بود و حفره های کوچک و بزرگ سیاه رنگ جا به جا به چشم میخورد.
کمی گونه ی سالمش را لیسیدم و فکر کردم که زیبا بوده.
ساعت شش صبح بود و از ماه خبری نبود


23/Apr

No comments: