
پیراهن آبیت را بپوش
و لبانت را به نور تبسمی آشنا کن
تا چشمان ظهر سفید نماند
و لبانت را بی شمار
با لبانم آشنا کن
مگذار بی قرار شوم سبز رنگ چشمانت را
و سطر های خالی اشک ریز
مشق دفتر تنهاییم باشد
پیراهن آبیت را بپوش
تا تاک دلتنگی
به شیرینی خوشه زند
و پرستو های شهر
پرواز را دوباره بیاغازند
در آغوش باز دستانم بیا
و مرا در نهایت زندگی
مرا در نهایت آن گناه شیرین
سهیم کن
پیراهن آبیت را بپوش
و مرا درآرامش خلسه وارانه ی گیسوان مشکیت
به طوفانی از این دست
دعوت کن
مرا به میهمانی آن عشق آتشین دعوت کن
و هزاران بار در یک پلک
بکش
پیراهن آبیت را بپوش
اگر که نه
اینجا زمزمه ای نیست
و نسترن های بالغ مثل همیشه
جلوه ندارند
نباشی
دقایق بیهوده می گذرند
و درختان چشم در راه نسیم
پیر می شوند
و من صندلی تاب تابم را
دیوانه وار تکان میدهم
تکان می دهم دیوانه وار
تکان می خورم
دیوانه می شوم
پیراهن آبیت را بپوش
دریا را
آسمان را
صدا بزن
و نخی از پیراهن آبیت را
به رنگ خاکستریشان بده
تا جان بگیرند
چشمانت را بگشا
تا گیاهان این کره ی خاکی
زنده شوند
و خورشید در تو خیره بماند
و عطشناکی عشق من
به ضیافت جرعه ای از عطر تنت
تماشایی شود
پیراهن آبیت را بپوش
بگذار مهربانی اشیا جان بگیرد
پیش از آنکه روز
در فنجان غروب
افسردگی بنوشد
و ترانه ها
بر بال کاکی ها
به آشیانه بگریزند
و قطار شب مسافرانش را
پیاده کند
زیرا که طره ای از گیسوانت
شب و تاریکی ظلمات من است
پیراهن آبیت را بپوش
و با احساسی خوشآیند
فانوس کنار بسترم را
کبریتی بکش
در آغوشم آرام
جان بگیر
22 sep