Thursday, September 22, 2011

خیالانه





پیراهن آبیت را بپوش

و لبانت را به نور تبسمی آشنا کن

تا چشمان ظهر سفید نماند

و لبانت را بی شمار

با لبانم آشنا کن

مگذار بی قرار شوم سبز رنگ چشمانت را

و سطر های خالی اشک ریز

مشق دفتر تنهاییم باشد



پیراهن آبیت را بپوش

تا تاک دلتنگی

به شیرینی خوشه زند

و پرستو های شهر

پرواز را دوباره بیاغازند

در آغوش باز دستانم بیا

و مرا در نهایت زندگی

مرا در نهایت آن گناه شیرین

سهیم کن



پیراهن آبیت را بپوش

و مرا درآرامش خلسه وارانه ی گیسوان مشکیت

به طوفانی از این دست

دعوت کن

مرا به میهمانی آن عشق آتشین دعوت کن

و هزاران بار در یک پلک

بکش



پیراهن آبیت را بپوش

اگر که نه

اینجا زمزمه ای نیست

و نسترن های بالغ مثل همیشه

جلوه ندارند

نباشی

دقایق بیهوده می گذرند

و درختان چشم در راه نسیم

پیر می شوند

و من صندلی تاب تابم را

دیوانه وار تکان میدهم

تکان می دهم دیوانه وار

تکان می خورم

دیوانه می شوم



پیراهن آبیت را بپوش

دریا را

آسمان را

صدا بزن

و نخی از پیراهن آبیت را

به رنگ خاکستریشان بده

تا جان بگیرند

چشمانت را بگشا

تا گیاهان این کره ی خاکی

زنده شوند

و خورشید در تو خیره بماند

و عطشناکی عشق من

به ضیافت جرعه ای از عطر تنت

تماشایی شود


پیراهن آبیت را بپوش

بگذار مهربانی اشیا جان بگیرد

پیش از آنکه روز

در فنجان غروب

افسردگی بنوشد

و ترانه ها

بر بال کاکی ها

به آشیانه بگریزند

و قطار شب مسافرانش را

پیاده کند

زیرا که طره ای از گیسوانت

شب و تاریکی ظلمات من است



پیراهن آبیت را بپوش

و با احساسی خوشآیند

فانوس کنار بسترم را

کبریتی بکش

در آغوشم آرام

جان بگیر




22 sep



No comments: