Wednesday, December 9, 2009

گاه گاه


من معتادم
و گونه های اعتیادم وسیع
گاهی من دوست دارم بالای تک درخت پارک بنشینم و عمق مردم را ببینم
گاهی تا من دزدکی گل سرخ مشتری ام را نبویم آرام نمیشوم
گاه در آسفالت داغ توپ بسکتبالم را پی در پی به زمین میکوبم تا ضربان نفس گیر قلبم کم شود
گاهی من دوست دارم هشتاد روز پی در پی جاده ی ابریشم را بدوم
گاهی عشقم میکشد تک تک سنگ فرش های خیابان را بشمارم تا آن حد که تیک شود
گاهی مجبورم همه ی صورت هایی که میبینم را عاشق شوم
گاهی های من بیشتر از نصف هشتاد روز است
و یک دوست که گاهی میبینمش به من گفت
این اعتیاد است
اما نمیدانم آیا این هم؟
من همیشه گیسوان آبیت را
من همیشه پوست بچه گونه ات را
من همیشه چشمان براقت را
من همیشه تمامیتت را
مشتاقم
اما نمیدانم آیا این هم اعتیاد میشود؟

No comments: