Wednesday, December 2, 2009

کودک بی بازگشت

به انتها رسیدم

مداد را بر می دارم

من همه ی دیوار های کودکیم را نقاشی کرده بودم

در یک روز گرم زمستان

من با همه ی پرندگان آسمان خاکستری مهربان بوده ام

و تمامی ماهیانی که از برکه ی خستگی گرفتم را رها کردم

و دستان خسته ی مادر بزرگ را لای پاهایم گرم کردم

اما

اما

نمی دانم کی و کجا

بزرگ شدم

کفش برگشت برایم کوچک شده

مدادم را به من بده تا کودکیم را بکشم

No comments: