وقتی که بی بهانه صدا میکنی مرا
بالا بلند!غرق بلا میکـــــــــنی مرا
میخوانیم به ناز،بنـــازم خدای را
سرگرم آیه های خدا میکنی مرا
درد و بلای چشم تو را میخرم به جان
وقتی ز غم ، ز غصه جدا میکنی مرا
آهوی اشتیاق و چراگـــــاه عاشقی
دروازه را گشوده، رها میکنی مرا
بر بازوان مخمل شوق نجیب عشق
کنج غریب حادثه جـــــا میکنی مرا
سیراب میشد دل و دستم بـــه ناز تو
از هر چه قید بریده ، وا میکنی مرا
مهتابروی عشوه گر چشم آبی ام !
تا کی رقیب آینه ها میکنی مــــــرا
با آن هوس که میدهدم بوسه بی حساب
آخر( خیال) خسته چـــــــرا میکنی مرا
اردیبهشت 89
No comments:
Post a Comment