یک از خواب پرید.هنوز چشمانش به نور عادت نکرده بود که درد را پشت کمرش حس کرد،درست بالای گودی کمرش میسوخت
دست کشید رویش،نوک انگشتانش خیس شد،صدای ریز خنده ای آمد،اطراف را نگاه کرد،انگشتانش را بو کرد.
بوی تف میداد.کمی کمرش را ماساژ داد و بلند شد،رفت سمت حمام
*
از دانشگاه تازه برگشته بود،با دو، یکی از دوستانش
بین راه ساندویچ الویه خورده بودند و الان ته دلش سنگینی میکرد،دراز کشید روبروی میز کامپیوترش ،دو روی تخت نزدیکش دراز کشید.
چشمانش گرم شده بود که سوخت.پرید و تند تند دست کشید روی شانه اش و زیر پیرهنش را زد کنار
نگاهی به اطراف کرد و محکم کوبید روی سر دو
دو بلند شد و چشمانش را با مشت مالید و گفت:چته؟دیوانه.چته؟
یک گفت:سگ شدی؟چرا گاز میگیری؟و اشاره کرد به شانه اش
دو چپ نگاهش کرد و گفت:به من چه و شانه یک را نگاه کرد:
دایره ی کج و معوجی که آرام به سیاهی میرفت
-به خدا من خواب بودم
-به جز تو کی اینجاست ؟
بابا من دیوانم مگه؟شاید خودت حواست نبوده دندون گرفتی خودتو، خیال کردی غذاست
نیش خندی زد و با دست پس گردنی یک را جاخالی داد
زر نزن بلند شو پروژه رو آماده کن ، بی شعور کی میتونه شونه خودشو گاز بگیره
صدای خنده پیچید توی اتاق
یک:این صدای چی بود؟
دو:خنده ی دختر
-دختر آوردی؟
-عجبا ،بابا من خواب بودم ،هیچ گوهیم نخوردم
-حیوونه ،آره بلن شو و جارو را برداشت
-چیه؟
-ابله ،حیوونه،در اتاق که بستست،یه جونوری اومده تو ،منم گاز گرفته
دو چپ چپ نگاهش کرد:دیوانه
**
همه جا سیاه و سفید بود،شبیه فیلم شاهنشاهی قدیم
یک بود و راسوی سیاهی با سه خط موازی از پیشانی اش تا نوک دمش
یک کنج اتاق گیر کرده بود و راسو به سمتش پرید و محکم گازش گرفت
فریاد زد و از خواب پرید،ران پای چپش انگار آتش گرفته بود،پیژامه اش را تندی کند و خیره ماند به جای دندان بزرگی که کبود شده بود،از تخت پرید و چراغ را روشن کرد،دور تا دور اتاق را چشم چرخاند،با احتیاط زیر تخت را نگاه کرد
صدای ریز خنده آمد.سرش را بین دستانش گرفت و افتاد کف اتاق روی دو زانو.پیش خودش فکر کرد دیوانه شده
***
ساعت نزدیک سه نیمه شب بود.چشمان یک اما در زیر نور چراغ خواب جدیدش برق میزد.از همه جای خانه صداهایی به گوشش میرسید که تا به حال نشنیده بود.کلی خسته بود اما جرات خوابیدن نداشت.زمان از دستش در رفته بود،دیگر نمیتوانست پلک ها را باز نگه دارد،بستشان و گوش هایش را تیز کرد.تقریبن خواب بود که صدای جیر پنجره آمد.حساس شد روی تمام بدنش.چند دقیقه بعد کف پایش و روی انگشت شصت سمت چپی نوازش باد مانندی حس کرد.تمام عصب هایش رفت سمت پا.چند ثانیه بعد حس تبدیل شد به احساس خیسی شصت پایش.جسارت به خرج داد و کمی شصتش را حرکت داد.ناخن اش گرفت به چیز سفتی و سریع از تخت پرید بیرون.سایه ای روی پرده افتاد و پرده تکان شدید ی خورد و بعد صدای ریز خنده ی دخترانه ای آمد.چراغ را روشن کرد. چیزی در اتاق نبود.فریاد زد و از اتاق پرید بیرون،وسط حال ایستاد و خدا خدا کرد پدرش از سفر برگرددچشمش افتاد به قاب عکس مادرش با یک روبان سیاه
****
روی تخت یک مشغول خواندن کتاب بود،کنار تخت سگ گرگی بزرگی دراز کشیده بود،گوش تیز کرده و آرام،صدای وز مگسی اتاق را پر کرده بود.آرام دستی روی سر سگ کشید،سگ همانجور نشسته دم تکان داد و صدایی از ته گلویش خارج کرد.
کتاب را بست و دستش را روی چشمانش گذاشت،نفهمید چند ساعت خواب بوده اما با سوزش عجیبی بیدار شد و دستش رفت سمت شکمش،پیرهنش را بالا زد و ...
گرگی کنار تخت بود،دهانش باز بود و سرش خونی و مگس سبز رنگی روی دماغش راه میرفت،چنان فریادی زد که شیشه ها لرزیدند
*****
سه شب و سه روز بود که نخوابیده بود،دانشگاه نرفته بود .از سه روز پیش مشغول جا به جایی وسیله هایش بود.
اتاق خالی از وسیله و لخت بود،همه ی وسایلش را گوشه ای از راهرو روی هم تلنبار کرده بود و تختش را هم سر و ته کرده بود و تشک اش را روی بالکن انداخته بود، زیر آفتاب.یک صندلی وسط اتاق اش گذاشته بود و روی آن نشسته بود،در اتاقش را کلید کرده بود و صندلی کامپیوترش را دمر گذاشته بود جلوی در،چشمانش خونی و وغ زده و صورتش خشک با ته ریش و وحشت زده .کنار دستش یک بطری آب و تکه ای نان بود.سوسک قهوهای رنگی آرام به سمتش می آمد . به یک که رسید شاخک هایش را در هوا به سمتش تکان داد و قبل اینکه حرکتی کند ته چوبی که در دست یک بود کمرش را له کرد،از انتهای سوسک ماده ی سفید رنگی بیرون زد،یک اما باز سرچوب را به سمت سرش برد و چند بار چوب را پیچاند.
ساعت نزدیک یک نیمه شب بود،شاخک های سوسک اما تکان میخورد،یک بی حرکت روی صندلی نشسته بود،همه ی تنش بی حس و کمرش به شدت درد میکرد.حس کرد مثانه اش لبریز ادرار است و تکان بخورد شلوارش را خیس میکند.
خیره شد به تکان های عصبی شاخک ها که ناگهان پرده تکان خورد،صدای پا در اتاق خالی پیچید و ناگهان تند شد وپشت سرش صدای تلقی خورد و لامپ خاموش شد.گردن اش درد ناک به پشت چرخید و چشم در چشم شد با موجودی که موها و چشمانی آتشی رنگ داشت و برهنه بود.
زیر نور چراغ خواب نمیشد زیبایی اش را انکار کرد:منتظر من بودی؟
یک آب دهانش را بلعید و آرام گفت:.....
- این چوب چیه دستت؟
چوب از دست یک سر خورد پایین
حس گرمی از صورتش به سمت دست ها و پاهایش حرکت کرد.
-خوشت نیومد دندونت گرفتم؟میدونستی که عاشقتم؟
دستان اش روی شکم یک آمد و تا سینه اش آرام بالا رفت و متوقف شد
- دندون دوست داری ؟
یک دستانش را به سمت موهای دختر برد ، نوک انگشتانش که به آن خورد چند جرقه به هوا پرید
دختر به سمت صورت یک آمد و لاله گوش راستش را محکم فرو برد.
انگشتان یک مشت شد توی موهای گرم دختر
اتاق شد پر از جرقه های آتشین
******
26.agu
2 comments:
wow!
kave?man dobare khundamesh
so great
kheili hese ajbi behem dast dad tu bare dovom khundansh
fekr konam dishab khabalu budam k nafahmidam
ama fekr konam ye chizi inja ajibe!
zibayie dokhtare zire nur,mage jena ajib gharib nistan?
ممکنه عجیب غریب باشن
اما عین آتیش زیبا و پر حرارتن
Post a Comment