آنروزها همهمه ی جیرجیرک های خستگی من
به رویای آن سایه خمیده روی دیوار
مبتلا شد
و آفتاب گردانهای باغچه ی من به خواب رفتند
***
و بعد همه ی رویا های من در یک ساعت تاریک
زیر وایت بالانس تکرار نا شدنی نور ماه
آنچنان تکرار شد که رویاهایم پر پر گشت
و من رویا را دیدم
چشم در چشم
و رویا چیزی جدا از من نبود
و رویا چیزی از پوست و گوشت من بود
چیزی از روح آن سامورایی که یک بار با یک ضربه ،روح مرا دو تکه کرده بود
و ماه این نقره ای بدفام
خوابهایم را چنان آشفت که من رویا شدم
12/agu
No comments:
Post a Comment