
گیسو شوال کرده و در بــاد رفته ای
کوهی زغم نهاده و دلــشاد رفته ای
*****
از دیده رفته ای و ندانی چه می کشم
باور مــکن که از دل فرهـاد رفته ای
*****
بر صخره ی خیال کشیدم رخ تو را
شیرین ادای من مگر از یاد رفته ای
*****
زندانی دو چشــــــــــم سیاه تو بوده ام
بی آب و دانه مانده ام ای داد رفته ای
*****
شب های بی دمیدن صبحی که با من است
یلدای درد دارم و فریـــــــــــــــــاد رفته ای
*****
میسوزم از صبوری عشق تو سال هاست
با زخم های این همه بیــــــــــــداد رفته ای
*****
افسوس با خیال به جز سایه ای نماند
از چشم روزگار که افتــــــاد رفته ای
No comments:
Post a Comment