
میان دو پنجره که من بازش میکنم و تو نه
گیر افتاده ام
و منتظر
لحظه های بارانی پشت پنجره را دید می زنم
از آخرین باری که پرده اتاقت کنار رفت چند قرن می گذرد؟
می ترسم ترسیم صورت تو در ذهنم نیمه بماند
و قلبم این نحیف شکسته
باور ندارد
تو در آن پنجره ی پشت ایستاده ای
و خندان با پنجره ی باز روبرویت
حرف می زنی
No comments:
Post a Comment