Thursday, August 25, 2011

پا توی کفش کودکی یک


سیلی خونرنگ حادثه
به گوش من خورد
و زنگی ممتد و گرم
عضله های گوشم را
نوازش داد
باز من شیطنت کردم و بابا

25 agu


Thursday, August 18, 2011

لطیف دوم




دیگر چشم نمی بندم
به پرنیان لحظه های روشن
به آب و آینه و آفتاب.

ما با چشمان حقیر،به خورشید،نظر انداختیم
و فروغ باستانی اش را
در غار های جهالت اکنون
مکدر ساختیم
و لب گشودیم
به انهدام شعاع شعوری که سایه های غفلت را
از روی دانایی ورق می زد.

مگر آینه ی آب
پولک های نقره ای خواب
و چروک های چهره ی حقیقت را
در عمیق ساکن جزیره ای دور
به تماشا نگذاشته است؟

دیگر چشم نمی بندم
به پرنیان لحظه های روشن
به آب و آینه و آفتاب


18 Agu
برای پرنیان

لطیف اول



میان رفت و آمد ثانیه های انتظار
اظطراب شفاف پنجره
و نگاه پرنیانی خیس شب
کسی
صدای پایی را جار می زند
مسافری که زخم تنهایی هزار ساله بر تن دارد
و خواب تاریک درخت را
گره می زند
به رویاهای بر آمده از آبشار ترنم نسیم و نور

ریه های مسموم
هوای التیام را
قطره قطره
سر می کشد


18 Agu
برای پرنیان


Tuesday, August 16, 2011

ایران 2



این سالها به غیر نداری ندیده ایم
جز گریه و مصیبت و خواری ندیده ایم

خشکیده شد ترانه،غزل،شعر،موسیقی
غیر از عزا و نوحه و زاری ندیده ایم

سر تا به پای ما همه زنجیر بندگی ست
در محبس ایم راه فراری ندیده ایم

جز گردباد فتنه و فریاد مرگ مرگ
باور کنید زنده سواری ندیده ایم

کشتند بی محاکمه،بردند بی حساب
این ظلم را به هیچ تباری ندیده ایم

چنگیز وار هر چه به آتش کشیده اند
لبخندکی به چهره ی یاری ندیده ایم

افتاده ایم در دل غرقاب کفر و جهل
نه پاره تخته ای،نه کناری،ندیده ایم

نا مرد ها به نام خدا حقه می زنند
جز رنج های بیهده کاری ندیده ایم

چاپیده اند ثروت ما را شبانه روز
بیگانه برده،ما که غباری ندیده ایم

درهای باغ سبز نشان میدهندمان
رذل اند و پست،هیچ بهاری ندیده ایم

ما در خیال صاعقه به دوش می کشیم
زیرا به غیر فاجعه باری ندیده ایم


18 Agu


Wednesday, August 3, 2011

ایران 1




ببین چگونه گرفتار صد بلا شده ایم
ز هر طرف به غم و ناله مبتلا شده ایم

نداشت هیچ اثر،شعله های سبز شعور
فریب خورده و درگیر ماجرا شده ایم

فتاده ایم به تالاب منجلاب سکوت
به پای خویش ز سر چشمه ها جدا شده ایم

دو بال خود نگشوده هنوز،نیمه ی راه
اسیر پنجه ی شاهین بی هوا شده ایم

نشسته ایم که شاید به داد ما برسند
به کام در بدری های بی دوا شده ایم

نخفته ایم شبی را چو آهوان پریش
به دام حیله ی صیاد پر جفا شده ایم

به راه تفرقه رفتیم با تعصب و جهل
دچار حمله ی چنگیز و آتیلا شده ایم

خدای را دل ما هرگز التیام نداشت
که زخم خورده ی شمشیر آشنا شده ایم

ز دست این همه کفتار خو و دیو منش
درست در خط گردونه ی فنا شده ایم

ببین خیال در این دشت گنج بی پایان
چگونه یک به یک ،همه گدا شده ایم


10 Agu