
دیگر چشم نمی بندم
به پرنیان لحظه های روشن
به آب و آینه و آفتاب.
ما با چشمان حقیر،به خورشید،نظر انداختیم
و فروغ باستانی اش را
در غار های جهالت اکنون
مکدر ساختیم
و لب گشودیم
به انهدام شعاع شعوری که سایه های غفلت را
از روی دانایی ورق می زد.
مگر آینه ی آب
پولک های نقره ای خواب
و چروک های چهره ی حقیقت را
در عمیق ساکن جزیره ای دور
به تماشا نگذاشته است؟
دیگر چشم نمی بندم
به پرنیان لحظه های روشن
به آب و آینه و آفتاب
18 Agu
برای پرنیان
برای پرنیان
No comments:
Post a Comment