نه خواب
مرا به رویا می خواند
نه رویا
کوره راه خواب را نشانم می دهد
بیداری
دست از سرم بر نمی دارد
حالا همه با من راه افتاده اند
چشم های وهم آنسوی پنجره
پِت پِت فانوس روی رف
رُپ رُپ قدم های خوف
بر دیوار و سقف
زوزه ی تنهایی شغال عصر
و ضجه ی شاخه های بلند و باریکِ بِه
زیر شلاق باد و باران
غوغایی ست در جاده پیش رو
سایه ی ترس مشق های شب
رگبار فرمول های هندسه
در حیاط ذهن
و ترکه ی اناری که در بخاری هیزمی می سوزد
و زمزمه ی نگاهی که بر می گردد
و ساعت های تفریح را لبخند می زند
همه با من راه افتاده اند
برگی در باد
چرخ می زند
چرخ
چرخ
چرخ
و بیداری دست از سرم بر نمی دارد
تو در دستان منی
نوازشت می کنم
تو آرام می گریی
نوازشت می کنم
می بوسمت
عطر خوب کوچه می دهی
در کوچه تنها بودی
من بودم و تو
اکنون که در دستانم اسیری
ترا به آزادی می سپارم
گنجیشک زخمی
25/jan
پرنده ای در نگاهت
اوج می گیرد
و هیاهوی روز
در سایه ی بال هایش
به شب گره می خورد
پرنده ای در نگاهت اوج می گیرد
و آرام آرام
جنون باد و بید
بیدار می شود
پرنده ای در نگاهت اوج می گیرد
و رویاهایم
از خوابی هزار ساله بر می خیزد
این روز ها
اینگونه ام با تو!
نگاه از من مگیر25/jan
این روز ها
سهم من از تو
گوشه ای از آن صورتی بی رنگ ،خشکه بسته
سهم من از تو
آن آبشار که زمانی سیاه بود،اکنون یک در میان سفید
سهمم از تو
دستانت سرد و خسته،خشک و بی روح
از تو مانده
یک مشت پوست و استخوان،دور می زند دستم تنت را
با این حال
بیمار روز های ابری
در میان قاب عکست با یک روبان سیاه
زیبا ترین چشم های آهو
به من
لبخند می زند
24/jan
بر خطوط شب
قدم می گذارم
و تمامی خود را
در سمفونی سکوت رها می سازم
گسترده و بی انتها
روحم
بر چهار جانب هستی
چتر می گشاید
می توان سال ها را
بتماشای این لحظه
فرا خواند
و در سایه اش
به ابدیت پیوست
22/jan
تماشای رقص دخترکان صبح، پشت یک کوه
آشنایی یک پروانه به لمس گل،بعدِ یک قرن پیله گی
لمس پوست آتشین یک بچه ی روباه
آه
و لذتی بالاتر از همه ی این ها
گرفتن بوسه از لبانت، آغشته به رژ
اینگونه بود
آری
اینگونه که اندوه
تکیه داده است
و باران
قرار ماندن ندارد
اینگونه که سکوت
خوابم را
تا سپیده
بتماشای شمعدانی اندام تو به کنار پنجره برده است
و باد
تصویر آشفته ی خاطره ای را
در کوچه نقش می زند
اینگونه که من عاشق چشمان تو شده ام
و اسب خیال هایم را در چرا گاه تو می چرانم
و هر لحظه تو را دو چند دوست می دارم
آه
اینگونه
آری اینگونه بود که من
به باور تو رسیدم
15.jan.11
و هیچ کس
دستانم را در این زمستان
که عمیق یخ بسته
که سرد است و پر برف
نگرفت
اما خوب می دانم
تمام این قطب جنوب
با آغوش تو آفتاب می شود15/jan/11
هر جا که تو باشی
رودخانه ی درونم
جریانی سیل آساست
که اندوه سالیانم را
شسته به دریا می برد
هر جا که تو باشی
از بیابان یکدست دلم
جنگلی سر بر می آورد
که در شاخ و برگ هایش
آرامش و امید
لانه می گذارد
هر جا که تو باشی
هوا
عطر پونه و ریحان می گیرد
و کودکان اندوه
فضای سینه را
سرشار شادمانی می کنند
فواره هایم اینجا معنی می دهد
هر جا که تو باشی
09/Jan/11
ما به هم نمی رسیــــــــــــــــــم ....*
همینجا کنار دستم نشسته بود و بر و بر نگاهم می کرد،خیال کردم توهم زده ام
پرسیدم مال من چطوریه؟
***
مادر با دکتر حرف می زند،توی حیاط
سیبیل همینجا نشسته کنار تختم و گاهی به لوله ها و سرُم های بالا سرم دست می کشد.
موبایلم می خواند:تن تو خاک بهشت....*
آنقدر ها هم که تعریف می کنند وحشتناک نیست،بیشتر جدی به نظر می رسد،روی کتف هایش دو بال سیاه بلند دارد،سیاه براق و سبیل کلفتی دارد که تار هایش لبانش را پوشانده .می پرسم:موقع خوردن کیک خامه ای اذیت نمیشی؟
گوشه های لبش بالا میرود .
می پرسد:این کیه می خونه؟
-گوگوش
-تو لیستم نیست!
-ااااا دلت میاد خداییش؟
چیزی نمی گوید.
چشمان سیاه ،صورت سبزه،لبان کلفت ،ابروان پر مو و کف دست بزرگ،بزرگ تر از کف دست های یغورم .
تویی یک روز بهار....*تمام تنم درد می کند، روی لب بالاییم گرم میشود،کمی حس خارش.دستمال سفید جا به جا قرمزم را می کشم رویش.
-چه طوری میکُشی؟
-همیشه یه جور نیست،فرق داره
-چه فرقی؟من رو چه طوری....
و سرفه می آید،پشت هم
آرام که میشوم،می گوید:بستگی به خیلی چیز ها داره،دو دقیقه ی پیش یکی رو سه بار با دستام خفه کردم،بعدشم سرش رو پخ و اشاره کرد با انگشت روی گردنش.
کمی جا به جا می شوم
من به دنبال تو با پای برهنه....*
-خیلی درد دارم،نمیشه زود تر؟
-به وقتش
-ای بابا یک ساعته هی می گی به وقتش.
سرفه
-کاوه،کاوه جان بهتری پسرم؟
-آره ماما،خوبم
-با دکترت حرف زدم،گفت این روش جدیده معجزه می کنه،رو تو هم داره خوب جواب میده
دروغ می گفت
-مرسی ماما
اگر راست می گفت از پشت در با من حرف نمی زد تا اشک هایش را نبینم.
زنگ در خانه .
تویی یک مرغ سپید....*
-یعنی کی می تونه باشه این موقعه شب؟
-الان که سر ظهره
نیشم باز می شود:آپ تو دیت نیستیا جیگر
-هه جیگر!
-جان مادرت،مال من چطوریه؟
-
-کاوه جان مهمون داری.
-برش گردون ماما ،حوصله ندارم.
-این فرق داره عزیزم.
-ای هوار،ای ستار،ای شهریار قنبری،بفرستش بیاد، روش بالا بیارم حالش جا بیاد.
تویی در راه سفر....*
رو به پنجره کردم،یک دسته گنجشک روی درخت،شکوفه های سیب را نوک می زدند.
-سلام
تمام تنم لرزید
-اینجا چه غلطی ..
سرفه
-اومدم ببینمت خب!
-غلط کردی ،بهت نگفتم از قیافت حالم به هم می ..
سرفه،پشت هم
سیبیل بلند شد،انگشت روی گردن کشید:بهش احساس اصلیت رو بگو،وگرنه یک عمر سرگردونه.
-نه نه ،بد تر میشه،همه کار کردم ولم کنه.
چشمانش قرمز شد،صورتش سیاه و لرزید.
-
-چی بد تر میشه؟
-با تو نبودم،بشین.
-بهتری؟
-حرف نداره
-اومدم فقط بگی چرا یه دفعه ای دیگه دوستم نداری؟چه اشتباهی کردم؟
اشک حلقه بست.
-
چشمان سیبیل هنوز آتیشی بود
-باشه باشه تو خونتو کثیف نکن
-
خیره شدم به او،به چشمانی که سه سال می پرستیدم.
-هر چی گفتم دروغ بود،واس اینکه بری دنبال زندگیت،حالا چرا عین ننه بچه مرده، گریه می کنی؟
-چطور تونستی؟
بغضش ترکید.
***
نشسته بود کنارم،صورتش مهربان شده بود،به قیافه اش نمی آمد.
گفت:قرصاتو بخور پسر
انگاری توی استخوان های پا و کمرم نارنجک منفجر کرده باشند،بالا آوردم
-درد دارم پدر سگ،تمومش کن
-قرص،لالا،بعدش.این جواب سوالته!
ما به هم نمی رسیم*
7/jan/11