می نویسم
به لحظه
تمام دفتر ها
تمام خاطراتت را
زیر رنگ مشکی ذغال
خط خطی میکنم
همه ی اشیا ی اتاقم را چشم می گردانم
هر چیزی که تو را یادم بیاورد به آتش میکشم
هر چیزی که یک کانکشن به تو باشد را
سرم را بین دو دست می فشارم
تمام خاطراتت به رنگ قرمز
از گوشهایم بیرون میریزد
از بینی
دهانم را بسته بودم
از اتاق آبی می گذرم
از برج آبی
کنار خودم مینشینم
چشم در چشم
صد پاره
صد بوسه
صد آغوش
همه و همه
تا
تا از یاد ببرم
تو را
از یاد
ببرم
هه
یادم رفته چه کسی بودی؟
در آسمان سقوط می کنم
25/nov
1 comment:
فوق العاده بود! حسی بود که تجربه اش کرده بودم. واقعت زیبا بیانش کردی :-*مرسی:-)
Post a Comment