آنروز ها
در حیاط خانه
درخت پرتغالی داشتیم
و شب ها بر بام خانه
ستاره ی هفت برادران
درخت پرتغال را
در بازیگوشی یک اندوه خمار
ش
ک
س
ت
***
آنروز ها
من بودم و پالتویی گرم
در زمستان های سرد محله ام
و دوستانی دیوانه
در خیابان های بی قرار
سر قرار یک میخانه
کوهستان پالتو را از تنم در آورد
دوستانم دیگر سر قرار نیامدند
و میخانه
مثل آوار تنهایی
بر سرم
ر
ی
خ
ت
***
آنروز ها
دوست داشتنی هایم همه مردند
در این چار دیواری کوچک
به تکه ای از آسمان خوش بودم
که این پرده
آه از این
پ
ر
د
ه
*****
16/jul
No comments:
Post a Comment