Saturday, April 24, 2010

می ترسم


من از روییدن خار لب دیوار می ترسم
از آن بالا نشتن مردم بیعـــار می ترسم

ز بخت خود نمی نالم ، ز دست خویش می نالم
ولی از لحظه های تلخ نکبت بـــــــار می ترسم

مرا خوفی نباشد هیچ از گرگ شب ظلمت
ز هر چه خصلت آرامش کفتـار می ترسم

مرا دردیست بی درمان ، ز دست مردم نادان
به هر شکلی ز نا سنجیدن گفتـــــــار میترسم

چه باشد نیش پشه ، در هجوم زخم بی مهری
که حتا از همین موجود بی مقـــــــدار میترسم

تماشایی است چشمان زلال عشق را دیدن
ز چشم خیره ی آلوده ی بیمـــار می ترسم

و از آن همنشین سال هــــــــای آب و آیینه
که می بافد به ذهن خود طناب دار میترسم

خیالی نیست می آید قطار از راه ، یک روزی
ز دور گردش این چرخ کج رفتـــــــار میترسم

فروردین 89

No comments: