Saturday, October 31, 2009

عشقولانه ها




من از خط لبت تقویم دارم
ز چشم نیم مستت بیم دارم

به راه عشق بازی پاکبازم
بگو تا دل به تو تسلیم دارم

الا ای هم نشین با بخت سبزم
بیا که ملک هفت اقلیم دارم

من از رسم الخط ابروی نازت
سیه مشق از پی تعلیم دارم

عزیز تا همیشه غایب من
بیا که دل به تو تقدیم دارم

سه تار سینه را با شور چشمت
شبیه مطربان تنظیم دارم

دلم خواهد که سیب قلب خود را
میان عاشقان تقسیم دارم

اگر سوی خیال آیی دوباره
تو را از جان و دل تکریم دارم

خرداد 87

شهر من




فرقی نمی کند
صبح با آن همه بار و بنه اش
که بیاید و بگذرد از کوچه های شهر
که ظهر
لم بدهد در سایه سار صدها دلخوشکنک های پیش رو
که در پارک بی قیدی
قدم بزند عصر در صف طولانی تشویش
و شب
تنهایی
ساعت هایی که تا گلو درهراس مرداب چشم های من فرو رفته اند
اینجا خواب
بهتر ار هزار بیداریست

Sunday, October 25, 2009

جزیره تنهایی


چه قدر آشناست این تپه
این درخت
این سایه سار
و پرتو نوری که بر تو میبارد از دریچه ها نا کجا
و فکر می کنی
بر سریر سرمدی
رها شده در عمیق آرامش آبی
****************************************************
و آنگاه
دعوت میشوی به تکان دستی
به اعماق روزی آلوده
و می نشینی بر هیاهوی سرسام جزیره ای تنها
تا نظاره کنی
تابوت رویاهایت را بر امواج
ساعت هایی که به تشییع تو می آیند

مهر 1387